سلااااااااااااااااااام
گلای من!
چطورایین؟
منم خوبم ! همین یه رب پیش ار مدرسه اومدم تا ۳ بودیم اونم درسای زبان.دینی.زمین...
بعدشم که من این مدت که نبودم نمیخواستم بنویسم چون موضوعی واسه نوشتن نبود حالا هم اومدم نت که با یه دوسته قدیمی حرف بزنم که الان دیگه ایران نیس که یادم اومد به این خونه کوچولویه خرابه!‌....باقی رو هم که خودتون میدونین دیگه
نیس من دلم نمی اد چرت و پرت نگمممممممممممممممممممممممم
میدونین چن وقته ندیدمتون (ارشیو و ببین دیگه اااااا) دلمو که تنگ شده بود واستون هیچ... چن تا چیزم رووش راستی شما ها تا حالا کتاب نامه های عاشقانه ی نیما جوونه منو خوودندین؟
(بابا بیخیال منظورم نمی یوشیجه )
سفارش میکنم بخونین منم تازه تمومش کردم!‌

راستی پرنسس.امین.کریم.زوشه.رویا.هادی. پارسا . سمانه ........
همه و همه
بووووووووووووس.مرسیییییییییییییییییی. به امیده نوشتنه دوباره !

ب....و.....س


«« ای شب از رویای تو رنگین شده ... سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
از تپش های تن سوزان من ... آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر ... این ززرین شاخه ها پربارتر
ای دربگشوده بر خورشیدها ... درهجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر زدردی بیم نیست ... هست اگر جزدرد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور ... هایهوی زندگی در قعر گور
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گرکه در خود داشتم ... هر کسی را تو نمی انگاشتم
آه ای با جان من آمیخته ... ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان ... آمده از دوردست آسمان
جوی خشک سینه ام را آب تو ... بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه ... با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته ... گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم ... آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی فروغ ... آفتاب سرزمینهای جنوب
آه ای از سحر شاداب تر ... از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق چون در سینه ام بیدار شد ... از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم ... حیف ازان عمری که بامن زیستم
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که برخیزم زجای ... همچو ابری اشک ریزم هایهای
ای نگاهت لای لای سحربار ... گاهوار کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیم خواب ... شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من ... رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی ... لاجرم شعرم به آتش سوختی »»
از پرنسس عزیز و خوججله خودم
همتونو دوس دارم
بویژه پرنسس رووووو
بووووس

سلام ...بازم یه چیزی...دوسته خوبه من!
به نظره تو متنام بهتره جک باشه ..خاطره
               ...شعر...یا چی؟
بگو دیگه منتظرماااااا